زودنوشت

سلام

قرار بود مدتی ننویسم.اما نوشتم.حتی زودتر از موعد مقرر...

این روزها دلم برای لهجه خیلی تنگ شده. آخرین کلام لهجه داری که شنیدم مربوط به یک روایت لری بود.قبل از اون یه ترانه بوشهری.قبلش صدای حجت الاسلام راشدی یزدی رو.(وای یه که چه قدر ناز نین است این مرد) قبل از اون هم دو تا خانم آذری زبان که توی اتوبوس  پشت سرم نشسته بودند و با هم حرف می زدند و نذاشتن بخوابم.اما لهجه ای که من می خوام هیچ کدوم از این ها نیست.من لهجه شیرین و با صداقت جنوبی رو می خواهم.اونجا که مربوط به خطه خوستان می شه.باز هم هاوایی شدم کاکا...

*

این روزها هنوز پشه ها به ما سر میزنن.پس محیط زیست هنوز به حیاتش ادامه می ده.زنده باد پشه.

"تا پشه هست, زندگی باید کرد..."

*

وقتی فقط 4-5 سالم بود در کاشان زندگی می کردیم(قابل توجه که ما کاشی نیستیم.به خاطر شغل بابام بود) بابام خیلی اصرار داشت که بیایم تهران و از اون جایی که مامان و جودی اصلا موافق نبودن از راه من وارد می شد و سعی می کرد مرا خر کنه(با عرض معذرت)مثلا می گفت اونجا گربه هاش به جای "مایو مایو"(خودتون درست بخونید) میگن "میو میو" یا گنجشک هاش به جای "جک جک" می گن"جییک جییک..." و به این ترتیب ما خر شدیم.حالام عین خر گیر کردم توی این تهران لعنتی و هر روز دارم بالا میارمش(ولی مامان و جودی راضیند)

*

یادتون نمیاد زمانی رو که بچه بودید. اندازه من یا شاید هم کوچکتر؟!

پس چه جوری دلتون میاد به احساسات یه دختر بچه پوزخند بزنین؟!

*

سال دیگه خانم "ن" دیگه معلم ما نیست. خانم "ل" می خواد فقط پیش ها رو بگیره.آقای "ه" که پرید و دیگه نمیاد.فقط خانم"ت" مونده و جای شکرش باقیه.کسایی که فرهنگ به حرمت و اعتبار اونها زندست و اعتبار داره(البته شاید به اعتقاد من)

بی انصافی نکرده باشیم.دست مدیرو ناظم خیلی مسئولمون هم درد نکنه.(پاچه خوار تر از من هم دیده بودین؟!)

*

امروز تا عصر سه چهار تا برنامه در مورد ازدواج پخش کرد.می بینید که چه مساله مهمیه...

*

مدتی ست چای خالی بهم نمی چسبه.دوست دارم با نون شیرمال بخورم و این پرهیز سختیست.

*

آدم می تونه خیلی علاف باشه مثل دیروز من یا خیلی مفید.مثل امروز.درسهاش رو بخونه.پستش را بزنه(آن هم دو تایی!!)حموم بره.ظرف بشوره(!) کتاب بخونه.نون شیرمال درست کنه(!) و خلاصه خیلی خوب باشه.گاهی این قدر خوبم حالم از خودم به هم می خوره.

*

یه روز یکی از معلم ها گفت هر کی می خواد بیاد و بایسته و هر کی می خواد در موردش نظر بده و خودش هم در مورد بقیه نظر بده.من هم رفتم(اعتماد به نفس را می بینید) خدارا شکر این قدر دوستهای خوبی دارم که همشون ازم تعریف کردن.یکی گفت دوست خیلی خوبیه.یکی گفت خیلی ذلسوزو با محبته.یکی گفت خیلی بچه پریه(!) یکی گفت خیلی با حدوده(!)یکی گفت خسیس نیست ولی روی آدامس هاش حساسه.و یکی هم گفت اگه می خوای شادش کنی باید براش یه بسته بزرگ پفک بخری یا یه بستنی بدی دستش...

شما هم این قدر دوست خوب یک جا دارید؟!

خداحافظ                                 

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes