آزادي

سلام

 

"آنگاه مرد سخن وری گفت با ما از آزادی سخن بگو.

 و او پاسخ داد:

در دروازه شهر و در کنار آتش اجاقتان دیده ام که خود را به خاک می اندازید و آزادی خود را می پرستید, همچنان که بردگان در برابر فرمانروا خم می شوند و او را ستایش می کنند, با آن که بر دست او کشته می شوند.

آری در باغ معبد و در سایه برج دیده ام که آزادترین کسان در میان شما آزادی خود را مانند یوغی به گردن و مانند دست بندی به دست دارند.

و از دلم خون می ریزد, زیرا که شما فقط آنگاه می توانید آزاد باشید که حتی آرزو کردن آرزو را هم بندی بر دست و پای خود ببینید, و هنگامی که دیگر از آزادی همچون هدف و غایت سخن نگویید.

...

مگر آن چیزهایی که باید دور بیندازید تا آزاد شوید, پاره های وجود شما نیستند؟

اگر فرمانروای خودکامه ایست که می خواهید از تخت سرنگونش کنید, نخست آن تختی را که در درون شما دارد از میان ببرید.

جبران خلیل جبران

پیامبر"

 

من با او موافقم.در این که آرزوی آزادی همان عدم آزادی ست. و در خیلی حرف های دیگر...

به همه کسانی که برای یکسان دانستن زن و مرد و یکسان کردن حقوقشان کلی اتحادیه و انجمن و سندیکا می زنند و روز زن و روز دفاع از زن و چه و چه و چه تشکیل می دهند که به بشریت اعلام کنند زن و مرد با هم برابرند.مگر مردها هم روز حمایت از مردان و انجمن مردان و این همه چیزهای دست و پاگیر دیگر دارند؟

قابل توجه همه خانم هایی که هنوز هم از مردها در ذهنشان غول هایی ساخته اند که دست ابررایانه ترین ها را هم از پشت بسته اند و آن وقت می خواهند به همه اعلام کنند ما همتای آنان و بلکه از آنها هم سر تریم.

هیچ کس نیست بگوید آخه اول باید دغدغه خودت این باشه.

نمیشه چیزی رو که خودت 100% بهش معتقد نیستی به بقیه بفهمونی...

دیگه نمی دونم چه جوری حرفم رو بزنم, توی دنیایی که هنوز هم منتظر لوتی هایی هستیم که بیایند و حقمان را بستانند.

فعلا

خداحافظ     

  
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes