توکل

سلام

 

جودی چندوقتیه که برای کارآموزی یا به قول من کارگری به یه شرکت میره و اونجا دوستای خیلی خوب زیادی پیدا کرده و این خیلی باعث حسودی من می شه. هم به اون ها که جودی بیشتر ساعت هاش رو باهاشون می گذورنه و هم به جودی که چنین دوستایی پیدا کرده.اونجا دو تا برادر هستن که همیشه باعث حسادت جودی می شن. چون رشته و کارشون مثل همه و مثلا با هم مدار می بندن.کاری که من اصلا نمی تونم برای جودی بکنم. اون همیشه دوست داره با خواهرش رابطه ای مثل اونها داشته باشه و از خداشه که ما توی یه محیط با هم کار کنیم.

دقیقا برعکس من.هروقت در مورد این آرزوش حرف می زنه من بدجوری جبهه می گیرم و اون فکر می کنه به خاطر اینه که دوستش ندارم.ولی اصلا این طور نیست.چند وقتی بود که با خودم فکر می کردم چرا من باید این جوری جبهه بگیرم و اصلا چرا مخالفم و چرا من توی گروه های دوستی خیلی دوست داشتنی ترم تا توی فامیل ها و دوستان. و چرا در هر محیط جدیدی که وارد می شم دوست ندارم هیچ آشنایی اونجا باشه.تا این که به یه نتیجه خیلی بزرگ(البته به گمونم فقط برای خودم بزرگه) رسیدم و اون این بودکه من در هر محیط به تنهایی بهتر خودم را بروز می دهم تااینکه یک آشنا باشه و به خاطر این مخالف کار با جودی هستم . چون فکر می کنم و در واقع مطمئنم که اون جوری استعداد هام مجال ظهور پیدا نمی کنند.و به خاطر این در گروه های دوستی موفق ترم که دوستای من دوستای جودی نیستن ولی توی فامیل یا بین دوستان خونوادگی جودی همیشه بهتر از من می درخشد چون می تونه احساساتش رو بروز بده و کلا آدم جوشی تریه. من از این حالت خیلی عذاب می کشم و از خدا می خوام کمکم کنه که عوض بشم.چون خودم که هر چی سعی کردم نشد. پس به قول یکی دیگه از هم کارآموزی های جودی باید توکل کنم.یه توکل خیلی گنده.

شاد باشید

        خداحافظ
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes