salam

سلام

این روزها از این لفظ متداول "من آنم که رستم بود پهلوان"واقعا خسته شدم.دیگه حالم داره از این که به "نیاکانم"و فرهنگ عظیمشون بنازم به هم میخوره. با عرض معذرت.آقا وخانم عزیز بیاید به خودمون بجنبیم و به قول خانم"ن" و این سخن نغزش که حالا دیگه جهانی شده ببینیم کجا وایسادیم؟!جایگاهمون کجاست؟!

دیگه خسته شدم از این که از اول زندگیم وقتی آخر سال و "چهارشنبه سوری" نزدیک شده تموم فکر و ذهن خونواده ها (به قول بعضی ها خونه, نه کاروانسرا) , رسانه ها ,مسئولان مملکتی و کی و کی و کی و حتی خود من و امثال من محدود میشه به این که حالا باید از لااقل یه هفته قبل و بعد مواظب باشیم که نکنه یه اتفاقی بیفته.انگار جنگ جهانی دوم می شه.

خسته شدم از این که این جشن "همگانی و عمومی"داره به یه" عزای عمومی"تبدیل می شه و من و توی با فرهنگ و باشعور (...) و از ما با فرهنگ تراش دست رو دستمون گذاشتیم و می گیم "ای وای! تموم دارو ندارمونو ازمون گرفتن.دیگه جوونامون عرق ملی ندارن. دیگه تمایلی به حقیقت جشن بزرگ چهارشنبه سوری ندارن.دیگه تمایل دارن عیدشون تو یخبندون و زمستون باشه.به جای نوروز کریسمس رو ترجیح میدن و بیشتر دوست دارن عیدی شون رو از توی جوراب در بیارن تا از لای قرآن. دیگه به پوشش ملیشون پابند نیستند.دیگه براشون فرق نمیکنه که به فناوری انرژی هسته ای و چی و چی و چی دست پیدا کنن یا نه.دیگه همه چی براشون علی السویه شده.دیگه احترام بزرگتر حالیشون نیست و هزاران هزار دیگه دیگر..."

یکی نیست بگه بنده خدا تو  خودت حالیت نیست که فقط داری سخن رانی می کنی تا سخن دانی(...)

چند بار تا حالا روز جهارشنبه سوری توی حیاط خونت آتش روشن کردی و به بچت گفتی :"اییییینه!"

ممنون.یک دنیا ممنون.

لطفا نظر بدین.

خداحافظ

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes