سالروز تولد دوبارتون مبارک!

سلام

 

"

...

سکون و سکوت چنان بود که گیاهی اگر می رست یا غنچه ای اگر بر بوته ای می شکفت: به یقین صدای آن به گوش می آمد.

پس, ناگاه, به آسمان اندر , نوری تند, از جنسی غریب آشکار گشت و جمله افق نگاه محمد را پر ساخت.آنگاه او ترسان, در جسم و جان خویش , جنبشی احساس کرد: لرزشی در تن.دوار سر. دوران دوران. تا مرز سرگیجه. فشار.فشردگی تن و روح.بیرون شدن چیزی از تن: ذره ذره. درد. درد. درد. درد. دردی بیرون از توان مردی به نیرو حتی, چونان محمد.درد واپسین دم زندگی: مرگ. بیرون رفتن کند و کشنده جان از تن.

پس, لرزش. ورود موج هایی نرم در بدن.شست و شوی روح در مایعی لطیف از جنس نور.گویی زایشی دوباره. زندگانی ای نو. دیگر شدن جنس جان. آنگاه, احساس سبکی و زلالی و شفاف شدن.گسترش گنجایش وجود.فرو افتادن پرده ها از برابر دیدگان و گوش ها و دل و عقل.

چه اندازه, هستی دگرگون شده بود!چه مایه, زیبا و ژرف!

آن توده نور, ناگاه در هم پیچیدن و از هم گشودن گرفت.پس , از میانه آن, موجودی بس باشکوه پدیدار گشت.آشنا می نمود: گویی همان بود که پیشتر به چندین بار, در رویا و بیداری بر محمد آشکار گشته بود.لیک,اینک بس آشکارتر و روشن تر می نمود.نیز, در بزرگی چندان که دیدگان محمد , با او پر شد.به سیما و هیأت , جونان مردی به غایت و خوب رو, با جبه ای از دیبای سبز به تن, فرو پیچیده در هاله ای از نوری آسمانی.

محمد به هر گوشه آسمان که نگریست , او را دید.

پس صدایی به لطافت باران و خوشنوایی آوای جویباران , از او برخاست:

-          ای محمـــد!

محمد با لرزه ای آشکار در صدا, پاسخ گفت:بــله؟

-          بخوان!

-          من...؟!چ..چه بخوانم؟!

-          نام خدایت را!

-          چ...چگونه بخوانم؟

-          بخوان به نام پروردگارت که بیافرید.

محمد, همنوا با آن موجود آسمانی , خواندن آغازید:

-...آدمی را از لخته ای خون آفرید.

بخوان, و پروردگار تو, ارجمندترین است.

همو که بوسیله قلم آموزش داد.

و آدمی را,آنچه که نمی دانست, آموخت...

خواندن پایان گرفته بود. صدای آسمانی , فرو خفت.آنگاه, دیگر بار, گوینده آن به هیآت نخستین درآمد.و آن توده نور آسمانی به یکباره کمرنگ و سپس ناپدید شد.

...

بهتناک خواست تا از جای برخیزد. لیک در زانوانش نایی نمانده بود.پس , پاها در زیر سنگینی تن, دو تا شدند, و او, بر زمین پهن شد.در همان حال , پیشانی بر زمین نهاد, و صدایش به گریه,فراز شد..."

(آنک آن یتیم نظر کرده- محمدرضا سرشار(رهگذر))

 

بعضی آدم هازاییده می شن, بعضی ها یک بار دنیا می ان.بعضی ها دوبار, بعضی ها هر روز, بعضی ها هیچ وقت...

من فکر می کنم خیلی قشنگه که آدم هر روز , دنیا بیاد.

من فکر می کنم محمد جون هر روز دنیا می اومد, یعنی خودش خودش رو به دنیا می آورد. همین باعث شد که خدا این قدر دوستش داشته باشه.ما هممون یکبار به دنیا می آییم که دست خودمون نیست.ولی اگر خودمون رو به دنیا بیاریم هنر کردیم.

آدم و حوا هم از اول توی بهشت بودن ولی خدا این جوری دوست نداشت. خدا اون ها رو برای این آورد زمین که خودشون به بهشت برسن.این جوری هم خدا بیشتر دوست داره, هم برای خودشون با ارزش تره.

...

شاد باشید

عیدتون مبارک

خدا نگهدار

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes